۲-۲-۳-۱- خودشکوفایی

خود شکوفایی یعنی گرایش بنیادی هر شخص برای تحقق بخشیدن(به عینیت درآوردن) هر چه بیشتر توانایی‌های بالقوه(ذاتی) خود(مدی[۷۸]، ۱۹۹۶).

راجرز قویأ از تفکرات ” کرت گلدن اشتاین[۷۹]” روانپزشک یهودی آلمانی الاصل که اولین مبدع واژه “خودشکوفایی” بوده(گلدن اشتاین، ۱۹۳۹) تاثیر پذیرفته و این واژه را به کار بست . اگر چه در مقایسه با تعریف گلدن اشتاین مفهوم وسیع تری به آن بخشیدو در عوض به آن ” میل به شکوفایی” اطلاق کرد، آنچه که او معتقد بود یک گرایش اخلاقی بنیادین در تمام انسان هاست، تمایل برای تبدیل شدن به خود واقعی فرد و نه آنچه که سایرین از او می طلبند(گلدن اشتاین، ۱۹۴۰).

گلدن اشتاین نیز متأثر از ” آبراهام مازلو” نظریه پرداز رشد شخصیت بود. دیگر روانشناسی که راجرز هم تحت الشعاع تفکرات وی قرار گرفته بود. مشهورترین نظریه مازلو درباره سلسله مراتب نیازهاست(مازلو، ۱۹۴۳).

مازلو چنین استدلال کرد که خمیر مایه درونی فطرت انسان مملو از امیال و تمایلات غریزی است که احتیاجات ضروری فرد را پدید می آورند. این نیازها بایستی بر آورده شوند؛ چرا که در غیر این صورت، ناکامی و ناخوشی(بیماری) به وجود خواهد آمد. در این راستا اولین و اساسی ترین نیاز، فیزیولوژیکی بوده و به قدرت بقاءجاندار مربوط می شود. نیاز به غذا و سر پناه از جمله نیازهای فیزیولوژیکی هستند که چنانچه ارضا نشوند، کلیه نیازهای دیگر به طور موقت کنار زده می‌شوند. با برآورده شدن نیازهای فیزیولوژیکی اساسی، نیازهای نسبتأ والاتری مثل نیاز به امنیت، عشق و احترام، به منصحه ظهور می‌رسند. نیاز به عشق و احترام با به امنیت رسیدن فرد تجلی پیدا می‌کند و همت فرد در دستیابی به آن ها متمرکز می‌گردد(نهر[۸۰] ،۱۹۹۱). از نظر راجرز ویژگی های فوق الذکر روند خودشکوفایی، فرد را برای حرکت به سوی کامل شدن و دستیابی به آزادی روحی بیشتر توانمند می‌سازد. از دیدگاه راجرز، انسان توانمند قادر است :

۱ ـ با تمام احساسات و واکنش های خود در ارتباط بوده و با آن ها کنار آید.

۲ ـ از کلیه اطلاعات منتج از پذیرش تمام تجاربش استفاده کند.

۳ ـ به جای اینکه اسیر گذشته و یا آینده باشد، بیشتر در زمان حال زندگی می‌کند.

۴ ـ می‌تواند در تصمیم گیری انتخاب هایی را که حقیقتاً متعلق به اوست، با آزادی بیشتری اِعمال کند.

۵ ـ در تجربه کردن تمامی احساساتش توانمندتر است و کمتر از آن ها واهمه دارد.

۶ ـ به عواقب اعمالش آشنا بوده و برای تصحیح خطاهایش از تعهد و توانایی بیشتری برخوردار است.

۷ ـ با انعطاف و آگاهی بیشتر و کامل تر نسبت به روند بودن و شدن پایبند می‌گردد(راجرز، ۱۹۵۷).

اما مفهوم خود شکوفایی در نظریه های انسان گرایی و بخصوص نظریه شخصیت مزلو یک مفهوم بنیادی است و در واقع نظریه مزلو از کنکاش ‌در مورد افراد خودشکوفا حاصل شده است. مزلو معتقد است که برای درک ماهیت انسان باید نمونه هایی از انسان که خلاق ترین، سالم ترین و رشد یافته ترین افراد باشند، مورد مطالعه قرار دهیم و به همین منظور او گروه کوچکی(۴۹ نفر) از افراد برجسته مانند آبراهام لینکلن[۸۱]، البرت انیشتین[۸۲] ، ویلیام جیمز[۸۳]و … را انتخاب نمود و به مطالعه ‌‌زندگی‌نامه آن ها پرداخت. پس از این مطالعه او به تصویری چند بعدی از شکوفایی و افراد خودشکوفا مانند ویژگی های افراد خودشکوفا، نقش فرانیاز ها در خودشکوفایی، رفتارهایی که به خوشکوفایی منجر می‌شوند و علل ناتوانی در خودشکوفایی دست یافت (لاس[۸۴]، ۲۰۰۶) .

مزلو بعد از تحلیل کلی، مهم ترین ویژگی های افراد خودشکوفا را چنین بیان می‌کند:

۱ ـ درک بهتر واقعیت و برقراری رابطه ی سهل تر با آن ، ۲ ـ خودانگیختگی، سادگی، طبیعی بودن ۳ -مسأله مداری ۴ ـ کیفیت کناره گیری، نیاز به خلوت و تنهایی ۵ـ خود مختاری، استقلال فرهنگی و محیط، اراده، عوامل فعال ۶ ـ استمرار تقدیر و تحسین ۷ ـ تجربه ی عرفانی، تجربه ی اوج ۸ ـ حس همدردی ۹ ـ ساختارمنشی مردم گرا ۱۰ ـ شوخ طبعی فلسفی و غیر خصمانه ۱۱ ـ پذیرش خود، دیگران و طبیعت ۱۲ـ روابط بین افراد ۱۳ـ تمایز بین وسیله و هدف ۱۴ ـ خلاقیت (آفرینندگی) و ۱۵ ـ مقاومت در برابر فرهنگ پذیری(شولتز و شولتز، ۱۳۸۵).

این مجموعه حقیقتاً مجموعه ای شگفت انگیز از ویژگی هاست و این افراد را مقدس وار معرفی می‌کند؛ اما این افراد نیز همواره کامل نیستند و در واقع معایبی نیز دارند. مزلو دریافت که آن ها گاهی بی ادب و حتی فوق العاده بی رحم، سرد و تلخ نیز می‌شوند. آن ها نیز لحظه هایی از تردید، ترس، احساس گناه را دارا هستند؛ ولی این رویدادها در رفتار آن ها به طور قطع استثنا است و کمتر رخ می‌دهد(شولتز و شولتز ، ۱۳۸۵).

رفتارهایی که منجر به خودشکوفایی می‌شوند :

مزلو همچنین به رفتارهایی اشاره می‌کند که در رسیدن افراد به خودشکوفایی، آن ها را کمک کند. از نظر او پس از برآورده شدن نیازهای سطح پایین، قدم گذاشتن در جاده طلایی خودشکوفایی با منفعل بودن و لم دادن به دست نمی آید؛ بلکه خودشکوفایی مستلزم نظم، سخت کوشی و جسارت است. موارد زیر شرط لازم جهت رسیدن به خودشکوفایی است:

    • آزمودن شیوه های جدید در عوض چسبیدن به راهنمای راحت و امن ؛ یعنی جسارت داشتن.

    • در ارزیابی تجربه ها بیشتر به ندای احساس(درون) پاسخ دادن؛ یعنی به طور کامل پیرو اکثریت و سنت نبودن.

    • صراقت داشتن ؛ یعنی پرهیز از تظاهر به نقش بازی کردن.

    • آمادگی برای تحمل بی اعتنایی دیگران در شرایطی که عقاید شخص با عقاید اکثریت هماهنگ نیست.

    • مسئولیت پذیری؛ یعنی شکست ها را به گردن دیگران نینداختن.

    • سخت کوشی در اجرای تصمیم ها.

  • شناخت مکانیسم های دفاعی خویش و شهامت کنار گذاشتن آن ها(توباسیکو میلر، ۱۹۹۱).

۲-۲-۴- رویکرد مراجع محور[۸۵] راجرز

درمان درمانجو محور(CCT) نمونه ای است از رویکرد انسانگرایی. در تطابق با ایده مسئولیت پذیری فردی، واژه درمانجو به منظور تأکید بر عاملیت فردی که کمک می‌خواهد استفاده شد. رویکرد درمانجو محور توسط روانشناس کارل راجرز آغاز شد و پیشرفت کرد(۱۹۰۲-۱۹۸۷ به نقل از تورن[۸۶] ، ۱۹۹۲).

راجرز به خاطر کتاب های “درمان درمانجو محور : نظریه، تلویحات و درمان رایج” که در سال ۱۹۵۱ منتشر گشت و”به سوی انسان شدن ” که در سال ۱۹۶۱ منتشر گشت، شناخته شد( راجرز، ۱۹۵۱؛۱۹۶۱).

با این وجود، دقیقترین بیان در تئوری درمانجو محور در مقاله سال ۱۹۵۹ او بود. تئوری و درمان، شخصیت و روابط میان فردی که در قالب درمانجو محور انجام شد(راجرز، ۱۹۵۹).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...